لغات خوانساری – حرف ( الف )

لغت خوانساری
لغت معنی
ای بیکس آهای نگاه کن ، آقا نگاه کن
ای دودمیه نوعی تشبیه است که به آدمهای رند و حقه باز می گویند . یعنی ای مارمولک
ابتثحروف هجا عربی بترتیب الف،ب - ت-ث مرتب شده و به ی ختم می شود
ابجد یا ابوجد اولین از هشت کلمه تذکاریه که عرب عاده حروف الفبای خود را بتوسط آنها یاد می کنند.
ابراباره نازک نارنجی کسیکه اشکش پرشال است و زود مثل ابر بهار اشکش در می آید
ابروواابروان
ابوجی ترسو ، بزدل
ابیدیگر، دیگه چی ، بقیه را بگو، بده
اتارنآوردن
اترعطر
اتررد، نشانه ،اثر
اترکن آهسته آهسته رفتن
اترکیده می پلکیدی ،یواش یواش می رفتی یا می آمدی ،سلانه سلانه راه می رفتی
اتکو می چکد، چکه می کند
اتلن گذاردن
اتول ماشین ،وسیله نقلیه
اجعل اداو اطوار،بهانه
اجن پر از ،مملو از
اچنآمدن
احتیاط دورو به چیزی که نجس شده می گویند. احتیاط باید کرد
اختهمقطوع النسل کردن حیوانات
اخیه میخ یا چوبی که چهارپایان را به آن می بندند
ادترا
ادبیلیکو سوسو می زند
ادردارکوب
ادکنان میکنم ،کندن
ادکندی می کنیم ،تو می کنی ، کندن
ادکنمین می کنیم ،باهم کندن
ادکننده می کنند، کندن
ادکنه میکنی ، کندن
ادکنو می کند، کندن
ادگا یا ( ادگو) می خواهی
ادگرنومی گرداند
ادگنو آیا می شود ، آیا انجام می گردد
ادمو میدمد، باد سرد می آید
ادونشما را
ادی دیگر ، همینطور
اربه کوبی چوب گز تکانی
اربون پستو ، صندوق خانه
اردری کارگاه ، ارده سازی
ارزن ارزیدن، ارزش داشتن
ارسی ۱-اطاق کوچک تزئین شده
۲- کفش چرمی
ارسی قطی اطاق زینت شده کوچک
ارسیر نام کوی و محلی در خوانسار
ارشکل نام یکی از کوه های خوانسار
ارق ۱- عرق ، نوعی مشروب
۲- عرق بدن که از گرما بوجود می آید
ارق چین عرق گیر ،نیم کلاهی سفید رنگ معمولا که بر سر می گذارند
ارقه آدم گردن کلفت و لات
ارنهوتهیکل بزرگ و بیقواره
اریف مورب،کج،اریب
اراسرازاول،ازنو،دوباره
ازدهادگیرانازتو یا ازت می گیرم
ازدیره از دوره - به نفر اضافی در بازی دسته جمعی که زیادی می آید و برای هر دو گروه که نوبت بازی دارد بازی می کند می گویند
ازژهاگیر ازاو بگیر یا ازش بگیر
از شیر گفتن از شیر گرفتن بچه هائیکه از شیر مادر تغذیه می کنند
ازکا از کجا
اژ اورا
اژه تاره او یا آن را می آوری
اژوات گفت
اژون آنانرا
اسان ایستاده ام
اسبه سگ
اسبه اوی اسب آبی
اسپره بیل سپر بیل ، چوبی اضافه که روی دسته بیل بالاتر از خود بیل نصب کنند و با فشار دادن آن با پا بیل بیشتر در زمین فرو می رود
اسپریزه نوعی داروی گیاهی
اسپس نوعی علف بنان اسپرس که درصورت خوردن بوسیله حیوانات شکم حیوان باد می کند واگر زود درمان نشود باعث تلف شدن حیوان می شود
اسپیدو گل روشور که درحمام مورد استفاده قرار می گیرد
اسخون استخوان
اسفندون شاهی تر وتیزک
اسفید سفید ، براق و بیرنگ
اسک قاشق تراشی
اسک عکس ، تصویر
اسکنه ابزار بخاری
اسل استخر ، برکه
اسمین ایستاده ایم
اسنایستادن
اسندهایستاده اند
اسندهایستاده اند
اسهایستادی
اسوایستاده
اشبولیزردمبو
اشپیژشپش
اشترشتر
اشتر خون نام نهری است در خوانسار
اشتفی اشرفی ، نوعی سکه طلای قدیمی
اشتی عجله و شتاب داشتن
اشرق شرق ،خاور
اشک برنارتن کسی به نهایت اذیت و آزار رساندن
اشکم شکم
اشکم گنده آدم شکمو و پرخور
به آدمی که شکمش خیلی بزرگ باشد هم می گویند
اشکمبو شکم پرست ،شکمو ،پرخور
اشکمژورومی یعنی شکمش بالا آمده و بیشتر به زنان آبستن می گویند
اشکنه ۱- ابزار کار
۲- نوعی غذای ساده
اشکیل چوب کوچک که جهت تنبیه دانش آموزان آنرا بین انگشتان آنان قرار داده و فشار می دادند
۲- درب خانه دارای چفت بوده که جهت باز نشدن آن پس از چفت کردن درب آنر اشمیل می کردند
اشن رفتن
اشن رفتن
اشنون نوعی گیاه که جهت شتشو به کار می رود
اشنیزه عطسه
اشیار درختان
افاقه فایده ، سود
افتو آفتاب
افتویه آفتابه
اقلعقا ،هوش ،ذکاوت
اکبیر صلواته نوعی نفرین است به آدمهای بد
اکی افسوس، حیف
ال حالاهل حال
الاسو لاس میزند
الح اف، تاسف ، صدائی که از ناراحتی گفته می شود
الح دیرشمک وقتی که کسی از آزار و اذیت کسی و عدم انجام کاری حوصله اش سر رفته باشد.
الخالاقنوعی اورکت نیم تنه
الرگ آدم دراز و بلند
الکنمیلنگ لنگ یا آهسته آهسته یا یواش یواش کارم را می کنم می گذرانم
الکی ،ملکی در بازی الک دولک شروع کننده بازی با صدای بلند می گوید الکی در دسته مقابل درپاسخ می گویند ملکی ،در واقع اجازه شروع بازی است.
الکی چیز بیخودی و بیهوده
ام مرا
ام جرنهزجر می دهی مرا ، مرا ناراحت می کنی
ام وزنومرا می دواند ، دست بسر می کند، امروزو فردا می کند
اما ورم ،طبله ، آماس
امختن آموختن، یادگرفتن ، عادت کردن
امخته آموخته ، یاد گرفته شده
امه پرنه مرامی پرانی .کنایه از هل دادموقعیت در کار و دست کسی را گرفتن
امون ما را
اندان کم ،ناچیز درصورتی اضافه شدن یا به آخر آن «اندانی » یعنی «یک کمی » است
اندان چک یک کمی ،مقدار کمی
اندانی کمی ، مقدار کم
اندیمن اینقدر زیاد یا چقدر زیاد
اندی همین مقدار، به این اندازه ، این کلمه بیشتر در مقام تعجب و ناراضی بودن از سهمی که برای کسی تعلق شده است بکار می رود
انگاره ۱- از فکر و خیال خارج شدن
۲- طرح ،مقدمه
انگاشتن صحبت کردن ،حرف زدن
انگسانگشت
انگس بی خوسن چشیدن از چیزی ، مزه مزه کردن
انگس پیچ گز سفت نشده و شل
انگس نما انگشت نما ، به کارهای بد مشهور مردم بودن تحت لفظی مردم با انگشت او را نشان می دهند
انگسر انگشتر
انگله آستین
انگنهساس
انگیر انگور و انواع آن
انگیر تخم کیکی نوعی انگور که حبه های بسیار درشتی به اندازه تخم کبک دارد
انگیر دو مول انگور نیم خشک که بایستی به کشمش تبدیل شود
انگیر رز هتاجزیری، نوعی دارو
انگور باغ
انگیر کرکوجیجهانگور قسمتی درشت و قسمتی ریز که تشبیه شده به مرغ و جوجه می باشد
انیژدرنام دره نای نزدیک خوانسار
اهکمعنی بخصوصی ندارد برای خیط کردن کسی به کار می رود که یا عمل ی غیر مترقبه انجام دهد یا حرفی بگوید
اوآب
او بی ور گرنه آب شویی مجدد ظرفی که قبلا شسته شده است
اوپاشننآب پاشیدن
او تک دماغ سبک شدن ، بی احترام شدن پیش مردم
او جارو آب و جارو
او جو آب جوی
او حیض آب حوض
او دو آب دوغ
او روشنائیو آب روشنایی است
او زیر کا آدم مرد رند و حقه باز ،آدم آب زیر کاه
اوژیر کا آب زیر کاه ، مرد رند و تودار
اوشتی آب رفته ،کنایه ازکسی است که از غصه لاغر شده باشد یا کوتاه شدن پارچه پس از شتشو
اوشتوی عجله، شتاب
اوکش نوعی کاغذ نازک
او کشژکر ۱-آبکش کردن
۲- چیز ی را آب کشیدن ،چیز نجس را آب بکشد
او ورارتن آب زدن ، آب کشیدن چیزی را داخل آب بزنند و دربیاورند
او آرتن آب آوردن
به کسا نیکه بر اثر بیماری کمشان بزرگ می شود و تقریبا حالتی شبیه سرطان است
او بی لقوم خورته بی حیا ، بی تربیت ، بی ادب
او پارنگار مجلس جشنی که برای اولین گرمابه عروس در خانه شوهر بر پا می دارند
او توکه ۱- آب زلال و صاف
۲- آب چکیده
۳- چکه بام
۴- چکه کردن آب
اوجی آب جو
اوحجته آب حاجت ، محلی است در خوانسار که چشمه ای به این نام دارد
او خور موی بلند سبیل که از لب گذشته باشد ، آبخور سبیل
او خوسنهرز کردن آب ، آب را از بند بستن
او دا آب دادی ، به آب انداختی
او دان مرتویعنی آب دهان مرده است کنایه از مردنی و بسیار ضعیف است
اودزهنام گیاهی است طبی با برگهای پهن
اودندونهگلابی کوچک زودرس یا پیش رس
اورخونه آب رودخانه
اوزنی آنطوری
اوشارآبشار
اوشق نام دارویی است
او غوره نگیر یعنی آب غوره نگیر ،کنایه از گریه نکردن است
اوفتو درزن طلوع آفتاب
اوقر کجا قصد رفتن داری ، یا کجا میروی
اوقر بخیر هرکجا میروی یا راهی هستی بخیر باشد
او کش آبکش
او گنایان بمعنی آب شدن می باشد. یعنی از خجالت یا ناراحتی آب شدن ، لاغر شدن
اوله آبله
اوماچ نوعی غذای محلی که بفوریت تهیه می شود
اومحل وقتی که ، پس از آنکه ، آنگاه ، آنموقع
اومل آنطرف ، آن سو ،آن سمت ، آن جهت
اومیونه هادو یعنی آب میانه میدهد. کنایه از میانجی و دو طرف را راضی نگهداشتن می باشد
اون به او بود
اون جی آنهم همانطور ، آنهم
اونای دنده آنها بودند
او نبات آب نبات ، نوعی شیرینی
اوه بالاگ یآب را به بند
اوه تگرو آب تگری و یخ است
اوه رشنو آب برای آبیاری ، نوبت آب آبیاری است
اوه نه رو سه رو آب نه روز و سه روز قراردادی بود بین یکی از دهات گلپایگان به اسم نی وان و خوانسار که در تابستان آب سرچشمه خوانسار سه روز و سه شب نی وان و نه روز و نه شب در خوانسار باقی می ماند
اوهوی ای آقا ، ای خانم
صدا زدن غیر محترمانه
اوهیدن آب دادن ، آبیاری
اووتیر کر آب را در جوی آب طوری روبراه کنید که بسر زمین برسد و تمام راهآب های زمین دیگر را ببندد
اوورداران آبپاشی می کنم
اووردارتن آبپاشی کردن
اوی ای آقا، ای خانم -کسیکه مخاطب قرار می گیرد
اویار آبیار- مسیر آب مسئول آب زمین های زراعی ،کسیکه زمین زراعی را آب می دهد
ایاه جاری (نسبت زن های دو برادر)
ایجار گاو آهن که با آن زمین ها را شخم می زنند
ایجه وجب
ایر ابر
ایزن همینطور ، به این روش و نظر
ایزنچی این چنین ، همچنین
ایقات اوقات ، وقت ، زمان
ایلاد اولاد ، فرزند
ایماله تنقیه
ایمل اینطرف یا اینور ،این است ، این جهت
این جی ادودرو این هم گذشتنی است ، این نیز بگذرد
اینا این ها
اُو دعا آب دعا
اُو سیلگا آب ناودون
اوسا استاد
اِشتااشتها
اِصفُون اصفهان
اِلبالی آلبالو
اِمدارت داشتم
اِمروامروز
اِمشِیامشب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *